فیلم نجات سرباز رایان را بیشتر سینما دوستان تماشا کرده اند و اگر ندیده باشند قطعا بارها اسم آن را شنیده اند. فیلمی شاهکار از استیون اسپیلبرگ با هنرنمایی تام هنکس افسانه ای، که یکی از بهترین قاب های تصویری و صوتی جنگ جهانی دوم می باشد. قصد دارم فقط در مورد سکانس معروف ساحل اوماها در ابتدای فیلم صحبت کنم.
سوار بر قایق های نظامی برروی موج ها بالا و پایین می شوند. حالت صورت ها و نگاه ها قبل از ورود به قتلگاه، خود گویای همه چیز است. یکی دل و روده اش را به واسطه ترس آمیخته به تکان های قایق بر روی آب، بالا می آورد. دیگری بغض کرده است و شاید آرزو می کند که از خواب بیدار شود. شخصیت اصلی با دستان لرزان قمقمه آب را باز می کند و در حالی که صدای برخورد خمپاره ها بر سطح آب شنیده می شود، آبی می نوشد شاید که همین یک جرعه، شانس را برایش به ارمغان بیاورد. در میان این صورت ها برخی نیز مصمم و بی خیال هستند، شاید با این ژست می خواهند آشوب درونی خود را پنهان کنند تا سر فرصت به حسابش برسند.
قایق ها به خط ساحلی رسیده اند و در جلوی قایق ها باز می شوند و گلوله ها به صورت نوبتی تن ها را می شکافند. تعدادی برای رهایی از شلاق این گلوله ها و خمپاره ها خود را به درون آب می اندازند، اما این گلوله های آتشین از آب نیز می گذرد و بر تن آن ها می ماسند. همه چیز شانسی است درست مثل زنده ماندن! 10 به 1، 5 به 1 یا 20 به 1 فرقی نمی کند آمار به نفع کشته ها است. خمپاره ها تکه تکه می کنند. پاهای بینوا به این سمت و آن سمت پرتاب می شوند و صاحب خود را تنها می گذارند. در میان طوفان گلوله ها و بارش خمپاره ها، پیشروی از یک پناهگاه آهنی ضربدری شکل به پناهگاه بعدی، مثل این است که مجبور باشی به عنوان یک بند باز برروی طنابی نازک با نهایت سرعت بدوی. استیون اسپیلبرگ به همراه فیلمبردار حرفه ای خود، یانوس کامینسکی، هنرمندانه صحنه ها را خنیاگری می کنند. جوانی که مثل بچه ها گریه می کند، از ترس در پناهگاهی مچاله شده است. طرف دیگر درگیری با گلوله ها و خمپاره ها در حال رنگ آمیزی ساحل است، حتی اجازه نفس کشیدن را به دشمن خود نمی دهد!
کسی شاهد این ماجرا هست یا نه؟ لذت می برد؟ دشمن ها با یکدیگر گلاویز شده اند و هر کدام نیز خود را به حق می دانند، آیا مبارزه دو گروه آدم در یک ساحل زیبا که بستر مناسبی برای رنگ قرمز است، میانجی گری ندارد؟
کاپیتان میلر در حال تماشای آتش گرفت مخزن پشت کمر یکی از سربازان است، آتشی که قرار بود بلای جان دشمن شود، حال خود او را می سوزاند. آن طرف یکی از سربازها در حال جستجوی دست خود است، نمی دانم می خواهد چیکارش کند! حتما می خواهد از اینی که هست تنهاتر نباشد. کاپیتان هنکس، نه ببخشید کاپیتان میلر، مبهوت و سرگردان فقط نگاه می کند، خونابه بر سر صورتش می پاشد و صدای یکی از زیر دست های خود را که مدام می گوید: «حالا دستور چیه کاپیتان؟» را نمی شنود. سیستم شنوایی در این کارزار صوتی به واقع کار دشواری دارد. بالاخره به خود می آید، ناسلامتی او فرمانده است و باید زودتر از بقیه به خود بیاید و کمتر از دیگران بترسد. به پیش می روند و به مقصد مورد نظر خود می رسند و در همین حین گوشه و کنارِ این بستر گلگون شده، آدم ها مثل عروسک متلاشی می شوند. به هر بدبختی و فلاکتی راه را می شکافند و به خاکریز دشمن می رسند. پشت سرشان کشیش ارتش با کلاه خودی منقش به صلیب، بر بالین انسانی زنده که فقط نصف بالایی بدنش نجات یافته، موعظه می کند و در این گیر و دار از او می خواهد که توبه کند تا آمرزیده شود! عملیات با موفقیت تمام می شود. کاپیتان میلر دوباره با دستانی لرزان جرعه ای آب می نوشد، شاید این آب نذری است که اکنون و پس از زنده ماندن ادا می کند. یکی از سربازان در حال پر کردن یک قوطی فلزی با خاک کشور فرانسه است. در کیف خود را که باز می کند قوطی های دیگری با نام های ایتالیا، آفریقا و غیره وجود دارد. گویی کلکسیون خاک کشورهای مختلف را جمع آوری می کند، خاکی که جنسشان یکی است اما نامشان فرق می کند!
دوربین کامینسکی بلند می شود و بر روی جسدی که پشتش نام رایان حک شده است، زوم می کند و داستان فیلم از همین جا شروع می شود. سه برادر به نام فامیلی رایان در نقاط مختلف کشته شده اند و ارتش دستور می دهد که برادر چهارم را پیدا کنند تا اندکی از زخم های مادر داغ دیده کاسته شود.
سکانس ساحل اوماها نزدیک به 12 میلیون دلار خرج تراشید تا به واقعیت ماجرا و جنگ نزدیک تر باشد. دیدن این فیلم یک پیشنهاد نیست بلکه یکی از واجبات است. جنگ که خیلی ها آرزوی آن را دارند، میدانی است برای سلاخی شدن جسم و روح انسان ها، امیدوارم آتش جنگ در هیچ سرزمینی زبانه نکشد. در پایان درود می فرستم بر قربانیان جنگ ایران و عراق و مادران صبورشان.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |