خواندن همان گمشدهای است که در کارزار پوچ طلبی دنیای امروز کسی اعلامیه مفقودیش را هم نمیخواند. خواندن کتاب برای من نیز گاهی سخت است اما زمانی که چند باری هندل موتور را میگردانم گرم میشوم و صفحات را ورق میزنم. گاهی تمرکز ندارم و جملات را پشت سر هم ادا میکنم تا عدد صفحات بالا رود اما بیشتر مواقع با دقت کلمات و جملهها را وارسی میکنم تا در دنیای نویسنده نقشی داشته باشم و تجربهای نو را بر تن کنم.
نصیحت کردن برای خواند کتاب همان قدر بیهوده است که آب در هاون کوبیدن! باید نیازش را پیدا کنی تا شروع به خواندن کنی، غیر از این با هر زور و اجباری در باز کردن و لمس کردن یک کتاب انگیزشی پولی هم مقاومت خواهی کرد.
نیاز به اندیشیدن، نیاز به تجربه کردن، نیاز به یاد گرفتن، نیاز به درد و دل شنیدن، نیاز به گوش دادن، نیاز به یک دوست و هزاران نیاز دیگر را باید حس کنیم تا سراغ خواندن یک کتاب برویم. خوش به حال کسانی که مثل مسواکزدن صبح خواندن هم برایشان یک عادت و الزام شده است. مسواک زدن دهان و دندان را تمیز میکند و خواندن نیز ذهن آشفته را آرام! (باورتان بشود یا نه این مثال و تشابه الان به ذهنم رسید)
یادمان باشد که خواندن به خودی خود خوب است اما آن چیزی که میخوانیم باید ارزشش را داشته باشد تا به ذهن و شعور و عقیدهمان توهین نشود. صحبت از عقیده شد، احترام به عقاید مختلف گذاشتن بسیار خوب است اما...! زمانی که این اعتقاد و عقیده توهین به شعورم باشد پشیزی برایش احترام قائل نیستم. عقیده باید منطقی و حقیقی باشد تا محترم شمرده شود.
در مورد کتابها برایتان خواهم گفت معرفی میکنم و برداشت شخصی را برایتان میگویم تا شاید خواننده من نیز به خواندن علاقمند شود. کتاب خور نیستم اما کتاب خواندن را دوست دارم!